خبر جدیدخبر حوادث

سرنوشت تلخ عروس 10 ساله مشهدی با اختلاف سن 30 سال : پدر بزرگ سنگدل

سرنوشت تلخ عروس 10 ساله مشهدی با پدر بزرگ سنگدل را در صفحه لردخت ببینید.

سرنوشت تلخ عروس 10 ساله مشهدی

سرنوشت تلخ عروس 10 ساله مشهدی

سرنوشت عروس دست ساله مشهدی و پدر بزرگ بی رحمش طبق گزارشهای رسیده شده از منابع خبری که در توییتر منتشر شده است. بازداشت شدن یک عروس۱۰ ساله هنگام فروختن مواد مخدر در یک از پارک های شهر مشهد حواشی زیادی به دنبال داشته است. در روستای اجرای تعریف نام ارتقای امنیت اجتماعی زن ۲۵ ساله ای که در حال فروش مواد مخدر در یکی از پارک های مشهد توسط ماموران نیروی انتظامی بازداشت می شود که باخورد و حواشی زیادی را در شبکه های مجازی به دنبال داشت.

همچنین ببینید : امیرحسین خادمی پسر زرین دشتی کیست ماجرای تجاوز و قتل

صحبتهای این زن جوان ادعا کرده بیشتر عمر خودش را در پارک ها و خرابه ها زندگی کرده در مورد سرگذشت هم بارش که به کارشناس امور اجتماعی کلانتری نجفی رفته است. گفته ۵ سال سن داشتم که پدر و مادرم را از دست داد سیاه پوشه تنها شدم والدینش در یک سانحه رانندگی بر اثر تصادف از دنیا میروند او برای زندگی تحت سرپرستی پدر بزرگ قرار می گیرد پدربزرگ وضع مالی خوبی نداشته خرج زندگی اش را با کارگری تامین می کردند.
همچنین ببینید :
بیوگرافی سارینا اسماعیل زاده (کیست) فیلم قبل از مرگ و خودکشی از زبان مادرشماجرای تجاوز به پسر ۲۱ ساله اوتیسمی (لخت در خیابان پیدا شد)
اما در آن زمان است  خودم می شنیدم که می گفتند پدر بزرگم پول دیه پدر و مادرم را گرفته است. اما من چیزی نمیفهمیدم فقط می دانستم که پدربزرگم توان مالی ندارد. بنابراین وقتی به سن ۶ سالگی رسیدم یک جعبه جوراب مردانه به دستم داد و از من خواست که  در پمپ بنزین سر چهار راها به رانندگان بفروشم حتی مرا تهدید می کرد که تاجورابها را نفروختم به خانه برنگردم.

آرزو درس خواندن

من هم به مردم رانندگان التماس می کردم تا جوراب ها را از من بخرم که شب در خیابان نمانم .در آن زمان خیلی دوست داشتم به مدرسه بروم و سواد را یاد بگیرم مثل تمام هم سن و سال های اما من حتی جرات نداشتم آرزوهایم را بیان کنم زمانی که دختر ها رادر لباس مدرسه در ماشین ها میدیدم آن‌ها را نگاه می کردم و برای لحظه خودم را به جای آنها حس می کرد.

در هرحال چندسال به همین ترتیب از زندگی من گذشت. یک روز یکی از راننده ها دلش برای من سوخت و تمام جوراب هایم را یکجا خرید من که با خوشحالی و ذوق زیاد به خانه برگشتم و خواستم برای بازی با دوستانم به بیرون بروم که دیدم پدربزرگم با یک مرد قوی و درست قامت به خانه آمدند.

ازدواج با قدری قوی هیکل

پدربزرگ در من خواست برایشان چای ببرم من هم خیلی زود استکان ها را در سینی گذاشته و برای اینکه زودتر به خاله بازی هم برسم چای را آماده کردم .پدربزرگم به آشپزخانه آمد و به من گفت این مرد برای خواستگاری از تو آمده و تو باید با او ازدواج کنی من در آن زمان که فقط ده سال سن داشتن وضعیت ازدواج کردن میترسیدم با گریه و زاری به پدربزرگم التماس کردم که من ازدواج نکنم.ولی پدربزرگم یک سیلی به صورت هم زد و حرف هایم را ناتمام گذاشت مرا به عقد مردی که سی سال از من بزرگتر بود در آورد.

پدر شوهرم مجبور به مواد کشیدن

نام آن مرد نادر بود او به قدری قوی هیکل بود که حتی من می ترسیدم به چشمای اون نگاه کنم با تمام این ها بعد از مدتی با چشمانی اشکبار به خانه پدر شوهرم رفتم. تا در اتاقی پدر شوهرم در اختیار شوهرم گذاشته بود زندگی را آغاز کنیم پدر نادر اعتیاد داشت و شیشه استفاده می کرد به طور علنی در منزل مواد را استفاده می کرد. هر زمان که همسرم از خانه بیرون میرفت، پدرش به من اصرار میکرد که پای بساط او بنشینم و مواد مخدر مصرف کنم.

من همان زمان فکر می کردم باید به حرف پدر شوهرم گوش کنم و در زمان کوتاهی به یک معتاد حرفه ای تبدیل شدم .دو سال بعد از این ماجرا نادر متوجه شد که اعتیاد دارم و مرا در سن ۱۳ سالگی طلاق داد ادعا کردن می تواند مخارج اعتیادم را بپردازد و با من زندگی کند.

طلاق و کارتن خوابی

پس من را طلاق داد در حالی که پدر شوهرم حرفی نزد و چیزی به نادر نگفت حالا دیگر نه جایی داشتم و نه مکانی برای زندگی من ناچار شدم به خانه زنی که اسمش سمیرا بود و چندین بار برای پدر شوهرم از اون مواد مخدر خریده بودم بروم سمیرا که یک زن طلاق گرفته بود با خوشحالی از من پذیرایی کرد به من گفت برای تهیه کردن هزینه های زندگی و اعتیاد م برای مواد بفروشم.
چند سالی را پیش سمیرا بودم اما روزی مرا از خانه بیرون انداخت و به من گفت موادی که تو می فروشی به اندازه نیست که خرج زندگی و مصرف خودت را در بیاورد. بعد از آن روز که یک زن کارتون ها مبدل شدم و در پارک ها خرده فروشی می کردم تا بتوانم روزگارم را سپری کنم حالا هم در حال فروختن مواد به یک دختر نوجوان بودند که توسط ماموران نیروی انتظامی بازداشت شدم.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا