مونا حیدری کیست
مونا حیدری دختری با ۱۷ سال سن اهل اهواز میباشد، که در سنین پایین و زمانی که ۱۲ سال سن داشته با پسر عموی خود ازدواج نمود و دارای یک فرزند پسر میباشد.
همسرش، مونا را در مقابل چشم مردم سر برید و سر بریده او را در خیابان ها محله به محله نشان مردم داد که فیلم این اتفاق در شبکههای اجتماعی سر و صدایی بسیاری را برپا کرد.
مونا حیدری که از این ازدواج راضی نبود پیشنهاد طلاق نموده بود و پس از آن به کشور ترکیه گریخته بود.
خانواده و والدین مونا، وی را به اجبار به اهواز بازگردانیدند و همسر او که پسر عمویش بود از این امر مطلع شد و در پی او رفت.
همسر مونا حیدری بعد از مطلع شدن از برگشت مونا به شهر اهواز به دنبال او میرود و با برادر خود مونا را در خانه میگیرد و با سلاح سردی که به همراه دارد وی را به قتل می رساند .
بیوگرافی کامل مونا حیدری
مونا حیدری یا غزل حیدری دختر اهوازی در سال ۱۳۸۳ در اهواز به دنیا آمده بود، که به دست همسر و برادر شوهر خود در تاریخ ۱۶ بهمن ماه ۱۴۰۰ به قتل رسانیده شد و اخبار قتل وی در خیابان ها به مباحث اول فضای مجازی جای گرفت.
پدر غزل حیدری بیان میکند ما به هیچ عنوان غزل را مجبور به ازدواج نکردیم و سجاد شوهر او زندگی خیلی خوبی برایش فراهم کرده بود.
دعوای زناشویی که در تمامی خانوادهها وجود دارد، میان آنان نیز بود و زمان قهر به منزل ما میآمد، ولی تقریبا دو سه روزه بود و مجدداً به منزل خود باز میگشت.
سجاد نیز پسر بسیار خوبی بود و سرگرم کار و زندگی بود. از بازاریها سوال کنید تمامی، ایشان را تایید خواهند کرد و سجاد ورزشکار و اهل باشگاه نیز بود و هیچ وقت سراغ دود نیز نمیرفت.
همچنین ببینید:
آرمیتا گراوند کیست بیوگرافی دختری که در مترو بیهوش شد
بیوگرافی فردوس کاویانی بازیگر و همسرش و فرزندان +درگذشت و عکس
داستان فرار از زبان پدر مونا حیدری
پدر مونا بیان میکند آن شب که از منزل همسر خود گریخت سوار یک ماشین پراید شده مثل اینکه تا ترمینال شهرستان مونا را رسانده بود به خاطر این موضوع من و پدر سجاد تا دو ماه درگیر آن بودیم و شکایت نیز نمودیم که برای چه این خودروی پراید در آن ساعت شب به واسطه دوربینها در اتوبان و یا ۶۰ متری شناسایی نشده است.
برای چه وسط شهر ساعت ۱۱ شب به هیچ عنوان این پراید شناسایی نشد ما که در دهات زندگی نمیکنیم که اوضاع شناسایی این پراید وجود نداشته باشد.
دخترم ناپدید شده بود ولی شکایت ما به هیچ جا نرسید و در پایان با ما تماس گرفتن و فهمیدیم که او در ترکیه میباشد.
مونا هنگامی که ۱۴ ساله بود با پسر عمویش ازدواج کرد و حاصل آن یک فرزند پسر شد، که اکنون سه سال سن دارد.
یک خبرنگار که در پی داستان رفته بود بیان میکند: که از راننده تاکسی خواستم من را فلکه کسایی برساند و به ناگه سرش را به عقب برگردانید و افزود: فلکه کسایی چه کار داری؟ من گفتم برای چه و راننده شمرده شمرده و اینکه میخواست با احتیاط کامل حرف بزند افزود: اگر به خاطر ماجرای دیروز میخواهید سری به آنجا بزنید از نظر من اگر نروید بهتر میباشد، در هر حال اکنون خانواده هر دو عصبانی میباشند و احتمال هر حادثهای است .
تلاش کردم مخالفتی با حرفهای راننده نداشته باشم و بیشتر گوش کنم، او هم ماجرای روز گذشته را برایم تعریف کرد و افزود: شایعاتی به دروغ ساختهاند که دختری که کشته شده به ترکیه نرفته بود این را اقوام قاتل بیان کردند که قاتل را تبرئه کنند، من حس میکنم یک هفته قبل آن را در کنار خیابان خشایار دیدم، ولی بسیار شهر ما بی قانون شده که هر فردی هرچه بخواهد در روز روشن میکند هیچ فردی نیز پاسخگو نیست!
در پی خانواده قاتل و مقتول
راننده هنوز اتفاقات در رابطه با دیگری را برایم بازگو میکرد که به جایگاه رسیدیم، هنوز روبان زرد پلیس که محل پیکر در فلکه کسایی را با آن بسته بودند دیده میشد، برای اینکه بسیار وقتم تلف نشود در پی چند خانم در فضای سبز در آن محوطه فلکه رفتم و آدرس خانواده قاتل و مونا حیدری را از آنها پرسیدم.
در حین حرف زدن با آنان بودم که آقایی که گویا پدر خانواده بود به من رسید و دلیل حاضر شدنم در آنجا را که فهمید خیلی زود حرف ما را قطع کرد و به من افزود: به ما ربطی ندارد خانم! واینکه گویا مراسم فاتح خوانی نگرفتهاند، حرف او را قطع کردم و افزودم: برای مراسم به اینجا نیامدهام، من خبرنگار میباشم و به خاطر دریافت گزارشی آمدهام و اینکه زمانی که فهمید دستش را به حالت تاسف مقابل من گرفت و با ملایمت افزود :چه گزارشی خواهرم؟ روسیاهی که نوشتن ندارد یا وحشیگری که تمام بدن ما را به لرزه انداخته؟ و مثل اینکه میخواهد خیلی زود از آنجا بروم یک راهی را که بایستی بروم تا به آدرس برسم را به من نشان داد، در هر حال در حال گذشتن از خیابان اصلی و چند فرعی و چند مرتبه در پی آدرس از اهالی آن محله را گرفتم و هر فردی یک طور هراس و وحشتش را از حادثه روز قبل نشان میداد.
همچنین ببینید:
بیوگرافی شهرام حقیقت دوست بازیگر و همسرش +عکس
بیوگرافی آزاده اخلاقی همسر دوم محسن نامجو کیست +عکس
بیوگرافی محمد محمدی کیست از بدنسازی تا پرورش اندام +عکس
بیوگرافی فریبا جدیکار بازیگر و همسرش از تلویزیون تا کشف حجاب
هیچکس در خانه مونا حیدری نیست
هدفم اول گفتگو با خانواده مونا حیدری دختر ۱۷ ساله بود، ولی با جمع شدن اطرافیان مادر خانواده پس از کشته شدن دختر خود منزل را رها کرده بود و به خانه پدر خود رفته بود، از سویی پس از حادثهای که رخ داد مشخص نیست کجا رفتهاند و در منزل بسته است.
به خاطر همین راهم را عوض کردم و در پی آدرس قاتل رفتم به آن صورت به خانواده مقتول فاصله آنچنانی نداشت. زمانی که به محل زندگی قاتل رسیدم چند بچه کمی آن طرفترکه با هم صحبت میکردند حرف آنان را قطع کردم و به دنبال خانه سجاد قاتل رفتم خیلی زود بدون اینکه جواب سوالم را بدهند به بچهای که در کنار آنان بود افزودند: با شما کار دارد و آن بچه بدون اینکه دلیل آمدن من را سوال کند مانند برق به منزل رفت و من که چیزی از این فعل و انفعالات نفهمیدم به یاد حرفهای راننده تاکسی افتادم که من را نصیحت نمود که با احتیاط برخورد کنم.
به خاطر همین با فاصله در منزل مونا حیدری ایستادم ولی پس از چند ثانیه یک خانم جوان با دو دختر جوانتر از خود به دم در منزل آمدند و به من افزودند: خانم با چه کسی کار دارید؟ و من برای اینکه آنان اطمینان کنند با لهجه محلی سلام علیک کردم و پس از آن با نشان دادن کارت خبرنگاری آنان را به گفتگو فراخواندم.
هرچند که با همان رسم و رسوم عربی و محلی من را به درون منزل فراخواندند ولی به آنان گفتم همین جا در کنار در خانه میایستم و حرفهای آنان را گوش میدهم.
ترکیه رفتن غزل را دوستهایش میدانستند و آنان خبر داده بودند. مادر سجاد قصه را به این صورت آغاز میکند:
تقریباً چهار ماه قبل غزل از خانه بیرون رفت، مانند همیشه که به خانواده پدر و یا دوست های خود سر میزد هیچکس به رفت و آمد او شک نکرده بود، ولی آن روز به منزل برنگشت و ما بسیار نگران شدیم.
در پی او رفتیم به خانه پدر غزل رفتیم آنجا نیز نبود. به دوستان آشنا و هر فردی که میدانستیم امکان دارد غزل به آنجا رفته باشد سر زدیم، ولی هیچ خبری از غزل نبود، تا اینکه پس از یک هفته به دوستان خود خبر داده بود که در ترکیه میباشد.
او در ادامه افزود: نمیدانم کی و به چه صورت غزل به ترکیه رسیده است همه اطلاعهایی که از غزل میگرفتیم از طریق دوست های او بود و هر مرتبه که اطلاعی به ما میدادند پسر من میمرد و زنده میشد.
بسیار سعی نمودیم کسی از این موضوع بویی نبرد، ولی هرچه از نبودن غزل سپری میشد اطرافیان ما بیشتر کنجکاو میشدند که عروس این خانواده کجاست و برای چه از آن هیچ خبری نداریم.
مادر سجاد بیان میکند: غزل در هنگام آشنا شدن با یک مرد سوریهای باردار بود و چند روز پیش از اینکه خانه را رها کند بچه سقط شد، زمانی که من و مادر او افزودیم به چه صورت بچه سقط شد پاسخ میداد دبه آب را بلند کردم و بچه افتاد.
از مادر سجاد پرسیدم غزل با شوهر خود مشکلی نداشت؟ یا برای مثال مجبور به این ازدواج شود؟ او جواب میدهد: در واقع غزل و سجاد بسیار به یکدیگر علاقمند بودند و اینکه ارتباطشان با هم بسیار خوب بود و هیچ وقت غزل را مجبور به ازدواج نکردیم. ما نیز برای آنان هیچ چیز کم نگذاشتیم. برای دو پسر من در یک شب عروسی گرفتیم و عروس دیگرش را نشان داد که حرفهای مادر شوهر را با سر تایید میکرد.
غزل با مرد غریبه عقد کرد
مادر سجاد بیان میکند: منزل ما بزرگ میباشد. بالای خانه دو واحد است که یکی برای سجاد و دومی برای آن پسر دیگرم بود. مادر سجاد از من خواست که به منزل بروم و زندگی که برای غزل ساخته را ببینم. میخواهد بیان کند که از لحاظ زندگی هیچ چیز برای عروسها کم نگذاشته است.
داستان ترکیه رفتن غزل را سوال کردم و او افزود: بر اساس حرفهایی که غزل برای دوستان خود تعریف کرده و به ما انتقال میدهد با فردی از طریقه فضای مجازی آشنایی پیدا کرده که این فرد اهل سوریه میباشد.
این شخص به غزل ابراز علاقه میکند و غزل را به خود وابسته میکند،تا آنجا که غزل به خاطر این مرد زندگیش را رها میکند، تا آنجا که غزل به ترکیه میرود این شخص غزل را عقد میکند و زندگی تازهای را با هم آغاز میکنند.
غزل که به این شخص سوری اعتماد کامل داشت به مرور شروع به ارسال تصاویر خودش با آن مرد سوریهای میکند.
دوست های وی که برای ما همهی داستان را تعریف کرده بودند پسرم هر روز بیشتر از قبل کنترلش را از دست میداد و نمیتوانست بر اعصاب خود تسلط داشته باشد به ویژه که بازاری بود و همه چپ و راست غیرت و مردانگی او را تحریک میکردند.
حرفهای نزدیکان پسر من را غیرتی کرد
او در ادامه افزود: در محله و خیابان کمترین مباحثی که میان بچهها رخ میداد چه مستقیم و چه غیر مستقیم با طعنه این کار غزل را به ما میگفتند و به خاطر این موضوع جنگ و دعوا کرده بودیم.
در حالی که همسایهها کامل از اوضاعی که رخ داده بود مطلع بودند، ولی به جای دلداری غیرت پسرم را تحریک میکردند.
خواهر سجاد حرفهای مادر را نصفه رها میکند و بیان میکند :از نظرم ۱۷ سال سنی نمیباشد که فردی بتواند درست تصمیم گیری کند. غزل فریب خورده و تحت تاثیر حرفهای مرد سوری جای گرفته وگرنه هیچ فردی زندگی خود را رها نمیکند و در پی فردی دیگر نمیرود.
تازه این شخص تمام طلاهای غزل را برده بود.
از مادر سجاد پرسیدم با چه ترفندی غزل را به کشور ایران بازگرداندند؟
وی بیان میکند: ما از طریقه پلیس بینالملل این کار را کردیم که شخصی دختر ما را دزدیده و…. ولی خود غزل هم که گویا پشیمان شده بود و این آخر خود به پدر افزوده بود: بیایید من را به کشور ایران بازگردانید که پس از آن پدر غزل و شوهر من تا ترکیه در پی او رفتند و روز جمعه ظهر به اهواز آمدند.
پسر من به مرد سوری «همسر تازه غزل» ویس تهدید آمیز ارسال کرده بود و وی در پاسخ تصاویر عروسی را ارسال کرد و برای اینکه سجاد را عصبانی کند افزوده بود خود من به غزل گفتم بچه را بیندازد.
پسر من تهدید کرده بود غزل را خواهم کشت به خاطر همین پدر غزل و پدر سجاد در پی پنهان کردن غزل تا تحویل دادن وی به کلانتری بودند،چون که از تهدیدات سجاد هراس داشتند و هنگامی که غزل را به دست شوهرش تحویل ندادند بیشتر عصبانی شد ،به خاطر همین روز یکشنبه غزل را خودشان با ماشین برد تا تحویل کلانتری بدهد ،ولی از آنجا که سجاد حرکتهای پدر و عموی خود را زیر نظارت داشت با برادر خود مقابل ماشین را میگیرند و غزل را از ماشین پیاده میکندند که ظهر همان روز آن حادثه رخ میدهد و سجاد غزل را با قمه به قتل رسانید.
به وی گفتیم خوب سرش را با قمه زد! برای چه سرش در خیابانها چرخاند؟
مادر سجاد جواب داد: در هر محله و خیابانی که به سجاد گفته بودند که بیغیرتی هستی؟ سر غزل را در خیابانها و محلهها چرخاند تا بیان کند: که من بیغیرت نیستم.
غزل یک پسر دارد
از مادر سجاد سوال کردیم غزل یک پسر دارد؟ درست است و مادر سجاد با اشاره به یک پسر زیبا که لباس قرمز و شلوار یشمی پوشیده بود افزود: بله این پسر غزل است و من با دیدن او قلبم به درد آمد و به ناگه یک وای ممتدی را به زبان آوردم ولی زن عموی پسر بچه با جمله این پسر من است و من آن را بزرگ خواهم کرد، توجه من را به خود جلب نمود.
او در ادامه افزود :من فرزند دار نشدم، به خاطر همین پسر غزل که متولد شد من از او مراقبت میکردم. غزل نیز هیچ کاری به من نداشت و اغلب پسر او نزد من بود. این مدتی هم که غزل نبود به هیچ عنوان سراغی از او نگرفته و من از او مراقبت کردم.
مادر مقتول به خاطر یک سری دلایل روحی منزل را رها کرده و به خانه پدر خود رفته و به این خاطر تا به حال در دسترس نبوده است.
در واقع قانون مجازاتی که عفو و یا تخفیف مجازات را برای مسائلی که مصداق اینطور قتل هایی میباشند از عوامل تشدید این معضل اجتماعی به حساب میآیند و جرات تکرار را برای اشخاص بیش از قبل بیشتر نموده است.
رضایت پدر مونا حیدری به قاتل
سخنگوی قوه قضاییه گفت اولیای دم متوفی یا مقتوله اعلام گذشت کردند و با توجه به قابل گذشت بودن این قسمت از اتهام در موردی که واجد جنبه خصوصی این پرونده است، منتهی به صدور قرار موقوفی تعقیب شده است، اما جنبه عمومی جرم باقی است و بر این اساس از لحاظ جنبه عمومی جرم متهم ردیف اول از حیث مباشرت در قتل عمدی به تحمل ۷ سال و نیم حبس تعزیری و از حیث جنبه عمومی ایراد ضرب و جرح عمدی به ۸ ماه حبس محکوم شده است.